<div dir="rtl"><span class="pg">اين مقاله به بررسىكتاب جوامع احكام النجوم تأليف ظهيرالدين على بن زيد بيهقى معروف بهٌابن فُندق ( د 565 ق) مىپردازد. اينكتاب از لحاظ شناخت جامعه عصرمؤلّف بسيار حايز اهميت است و نويسنده مقاله بيشتر به اين موضوع پرداخته و مطالبى مانند صنايع و حِرَف آداب رسوم اجتماعى فسادهاى اجتماعى اصطلاحات رايج زبانى و غيره و ارتباط آنها را با احكام نجوم در آن عصر مورد توجّه و بررسى قرار داده است.<br /></span><br />َّظهيرالدين ابوالحسن على بن ابوالقاسم زيد بن محمد بَيهقى معروف به ابن فُنُدق (27 شعبان 493? - 565 ق) از كِبارِ علماى ايران در قرن ششم هجرى است كه در اجزاى حكمت و علومِ عقلىْ مَهارت داشت و در فنونِ ادب حديث فقه كلام رياضيات نجوم حكمت تاريخ و غيره داراى تأليفات متعدّد به عربى و فارسى است. بيهقى در يكى از تأليفات خود به نام مَشَارب التجارب نام 72 اثرِخود را بُرده است كه شهاب الدين ياقوت بن عبداللّه حَموى (د 626 ق) آن آثار را به نقل از آن در معجم الأدباء معروف به إرشاد الأريب إلى معرفة الأديب ضبط كرده است. <sup><a href="#p1" name="m1">(1)</a></sup> بيهقى در مقدمه جوامع احكام النجوم نيز از مصنّفات خود ياد كرده است كه مرحوم سعيد نفيسى عيناً نام آنها را در يكى از مقالاتِ خود نقل كرده است.<sup><a href="#p2" name="m2">(2)</a></sup> سعيد نفيسى با توجّه به معجم الادباء و مقدمه جوامع احكام النجوم و سايرمنابع مجموع مؤلفات بيهقى را تا 79 كتاب بر شمرده است. امّا امروز آثار انگشت شمارى از بيهقى باقى مانده است: تتمه صوان الحكمة<sup><a href="#p3" name="m3">(3)</a></sup> به عربى؛ تاريخ بيهق<sup><a href="#p4" name="m4">(4)</a></sup> به فارسى؛ معارج النهج در شرح نهج البلاغه<sup><a href="#p5" name="m5">(5)</a></sup> به عربى؛ لباب الانساب<sup><a href="#p6" name="m6">(6)</a></sup> به عربى و جوامع احكام النجوم به فارسى كه اينك مورد بحثِ ماست.<p /><p>بيهقى أمثِله الاعمالِ النُجوميّه، مُؤمَرَاتِ الاعمال النُجوميّه، مَعرِفه ذات الحِلَق، الكُرَه و الاصطرلاب، أَحكام القِرانات، ذخائر الحِكُم و عرائس النفائس را نيز در احكام نجوم نگاشته است امّا هيچ كدام از آنها امروز در دست نيست. ياقوت حَموى از «كِتَابُ جَوَامِع الاحكام [بدون اضافتِ النجوم] ثَلَاثُ مُجلدَات» ياد كرده است<sup><a href="#p7" name="m7">(7)</a></sup> كه به گمانِ من به دو دليل غير از جوامع احكام النجوم مورد نظر ماست: </p><p>يكى آنكه جوامع احكام النجوم كه در فهارسِ مخطوطات شناسانده شده است<sup><a href="#p8" name="m8">(8)</a></sup> و من هم نسخهاى از آن در كتابخانه خود دارم ، يك جلد است؛ و مطابق فهرست فصول دهگانه كه در ديباچه كتاب آمده است تمام مطالب آن در يك جلد جاى داده شده است.</p><p>دو ديگر آنكه بيهقى جوامع احكام النجوم را بعد از تأليفِ مشارب التجارب نگاشته است چنانكه در فهرستى از آثار خود كه در ديباچه جوامع ارايه داده است نام مشارب را بُرده است. ممكن است جوامع الاحكام سه جلدى كه ياقوت ياد كرده است به زبان عربى باشد زيرا ياقوت دركتاب خود آثار فارسى بيهقى را از آثار عربى او تميز داده است اما درباره جوامع الاحكام ننوشته كه به فارسى است. اين نكته نيز قابل توجّه است كه خلاصه اى نيز ازجوامع الاحكام در زمانى وجود داشته است<sup><a href="#p9" name="m9">(9)</a></sup> اما درباره اين گزيده اطلاعات بيشترى داده نشده است. پس از تاريخ بيهق وجودِ جوامع احكام النجوم بسيارغنيمت است زيرا از ديگر آثار پارسى بيهقى يعنى الرسائل، عقود المضاحك، نصائح الكبرى و حِصص الاصفياء في قصص الانبياء كه ياقوت از آنها نام بُرده است،<sup><a href="#p10" name="m10">(10)</a></sup> هيچ نشانى تا كنون به دست نيامده است.</p><p>مرحوم سعيد نفيسى نسخه اى از جوامع احكام النجوم در دست داشته و آن را به نظرغاير مطالعه كرده و فوايد علمىاى كه از آن استنباط نموده به تفصيل در مقاله خود آورده است و انصافاً مطلبى بر تتبّعاتِ نفيسى افزودن مشكل است . امّا صرفِ نظر از احكام نجومىاى كه در اين كتاب بيان شده و به علم نجوم مربوط مى شود مطالعه كتاب از لحاظ شناخت جامعه عصر مؤلّف هم بسيار جالب و حايز اهميت است كه مرحوم نفيسى به اين جنبه كتاب عنايت نداشته است و ما سعى كرده ايم آنچه از اين ديد به دست آمده است در اين مقال خلاصهكنيم.</p><p>و امّا نخست دو نكته درباره مؤلّف :</p><p>1) بيهقى در فصل پنجم خصوصيات متولدان " بُرج سُنبله" را بيان مىكند و مىگويد : « عالمى بَود فيلسوف كه علم شرع داند و هم حكمت و كتب بسيار تصنيف كند و مطالب و مقاصد خويش در آخر عمر بيابد . مصنّف اين كتاب گويد كه اين درجه، درجه طالع من است .»<sup><a href="#p11" name="m11">(11)</a></sup> ِياقوت حموى به نقل از كتاب مشارب التجارب تاريخ تولد بيهقى را « يوم السبت سابع عشرين شعبان سنة تسع و تسعين و أربعمائه » نوشته است<sup><a href="#p12" name="m12">(12)</a></sup> كه محققان معاصر از جمله علاّمه قزوينى تاريخ 499 ق را غلط مطبعى دانسته است و تولّد بيهقى را در حدود 490 ق يا اندكى پس و پيش تخمين زده است .<sup><a href="#p13" name="m13">(13)</a></sup> اما علما در ماه تولّد بيهقى يعنى 27 ماه شعبان اختلاف نكرده اند. با مراجعه به تقويم تطبيقى هزار و پانصد ساله هجرى قمرى و ميلادى تهيه كرده فردينالدو وستنفلد و ادوارد ماهلر فقط در سالهاى 488 - 486 ق است كه 27 شعبان در ماه سُنبله افتاده است. پس مىتوان گفت كه بيهقى در ميان سالهاى 488 تا486 ق متولد شده است. </p><p>2) يكى از دلايل سعيد نفيسى درباره شيعه بودن بيهقى اين است كه بيهقى در جوامع احكام النجوم نام خليفه سوم راٌ« عثمان بن عفان لعنه اللّه» آورده است.<sup><a href="#p14" name="m14">(14)</a></sup> من در اينجا به نفس موضوع تعّرضى ندارم كه مذهب بيهقى چيست<sup><a href="#p15" name="m15">(15)</a></sup> اما مىخواهم بگويم كه اينگونه جُملههاى دعائيه در نسخه هاى خطّى بيشتر به قلم نسّاخان است كه مطابق با عقيده مذهبى خود آنها را در متن اضافه مىكنند كه ممكن است موجب گمراهى محققان بعدى شود. مثال عمده آن كشف المحجوب هجويرى چاپ سمرقند است كه در آن با اكثر اسامى عرفا جملههاى دعائيه «عليه الرحمه» و «رضى اللّه عنه» ديده مى شود اما كشف المحجوب چاپ ژوكوفسكى اين جُملات را ندارد. بر اساس جمله هاى دعائيه چاپ سمرقند عبدالحى حبيبى محقّق افغانى و مولوى محمد شفيع محقّق پاكستانى در تعيين تاريخ وفات هجويرى و تاريخ نگارش كشف المحجوب دچار لغزش شدهاند.<sup><a href="#p16" name="m16">(16)</a></sup> در اين مورد فقط نسخه مؤلّف است كه مىتواند ملاك قرارگيرد. جالب اينكه در نسخه جوامع احكام النجوم كه من دارم و از نسخه سعيد نفيسى كهنتر است عبارتى كه نفيسى بدان استناد كرده است بدون هيچ گونه تحريف و دستخوردگى به اين صورت آمده است: « اندرسرطان به بيست و هفت درجه و ماه بجوازا بُود بكُشتند مرعثمان را رضى اللّه عنه».<sup><a href="#p17" name="m17">(17)</a></sup> و باز يكى از دلايل نفيسى در اثبات تشيع بيهقى اين است كه وى شرحى بر نهج البلاغه نوشته ٌو پيداست كسى كه شرح بر نهج البلاغه مىنويسد مىبايست شيعى باشد!<sup><a href="#p18" name="m18">(18)</a></sup> نفيسى ديباچه طولانى شرح نهج البلاغه بيهقى را نقل كرده است. در آن ديباچه بيهقى بر اصحاب پيغمبر درود و تحيّات فرستاده و به جاى آوردن اسامى اصحاب القاب آنان را ـ كه محترمانهتر است ـ يعنى الصديق، الفاروق، ذوى النورين، و المرتضى نوشته است.<sup><a href="#p19" name="m19">(19)</a></sup> معلوم نيست چرا نفيسى به اين نكته توجه نداشته است؟ !</p><p /><p /><h2>فصلهاى كتاب</h2>بيهقى در اين كتاب به آنچه به اعمال تعلّق دارد تعرضى نكرده است؛ زيرا پيشتر در دو كتاب خود يعنى خلاصة الزيجات و امثلة الأعمال النجومية، اعمال نجومى را بيان كرده بود. در جوامع احكام النجوم او فقط به احكام نجوم ـ آن هم آنچه او را معتمدتر مىنمود ـ پرداخته است. او احكام نجوم را در ده فصل به شرح زير تقسيم كرده است :<p /><p>فصل اوّل : در دانستن آنچه مولود از كدام نوع است از حيواناتِ انسان است يا غير او از انواع آخر كه در تحت حيوان باشد؛</p><p>فصل دوّم : در مَسقطِ نطفه و احكام ماههاى آن ؛</p><p>فصل سوّم : در آن كه مولود تمام خِلقت [است] يا ناقص خلقت و در دلايل تربيتِ كودك ؛</p><p>فصل چهارم : در احكام هيلاج، كدخدايى و قانون عمر ؛</p><p>فصل پنجم : در احكام دوازده خانه از طالع ؛</p><p>فصل ششم : در احكام بودن كواكب در بيوت و حدود و وجوه و مثلثات ؛</p><p>فصل هفتم : در احكام سهام طالع و دلايل ؛</p><p>فصل هشتم : در احكام اثناعشريات و آثار بروج و احكام نظر كواكب به يكديگر در وقت ولادت و احكام رأس و ذنب ؛</p><p>فصل نهم : در احكام تحويل و انتها و صاحب طالع و باقى دلايل تحويل ؛</p><p>فصل دهم : در احكام سالهاى عالم بر طريق جُمله در اختيارات كلّى و جزوى كارها و مسائل .</p><p /><p /><h2>توصيه مؤلّف</h2>بيهقى اين كتاب را درعين انكار احكام نجوم نوشته است. او بيشتر قايل به برهان ومنطق است و به استعدادات و امكانات نيز نظر دارد. به همين علّت او به احكاميان دو توصيه مىكند : يكى هرچه درباره آينده گويند برطريق امكان گويند و ديگرى ادعايى نكنند كه اسباب را به تفصيل مىدانند . او علّت آن را چنين توضيح مى دهد: « وصيت من درين باب آنست كه درمستقبِل بر طريقِ امكان گويد هرچه ازين احكام گويد دعوى دانستنِ اسباب به تفصيل نكند چه در ممكناتِ مستقبِلْ صدق و كذب متعيّن نشود .... و بدين امكان آن وقت حُكْم كند كه زيادت از يك دليل و امارات بيند و جَزْم آن بَود كه تا سه امارتْ او را حاصل نشود هم برين گونه ممكن در مستقبِل حكم نبايد كرد و به امكان قريب و كارها باشد كه آن را به استعداد حاجت افتد. مثلا" حكم فرزند آن وقت ممكن بوَد كه مردْ جوان و تن درست بوَد و متأهل ... پس در امثالِ اين احكام از استعداد و اوتادْ غافل نبايد بوَد و وقتى كه احكام كند نگاه دارد منجّم تا در آن وقت عُطارد منحوس نبوَد و مريخ در طالع و اوتاد آن وقت نبوَد و قَمَر در بيوت مريخ نبوَد كه اگر چنين بوَد فاحش خطاها اُفتد.»<sup><a href="#p20" name="m20">(20)</a></sup><p /><p>در اين مورد مؤلّف مشاهده خود را بيان كرده است و در فصل اوّل مىگويد : « از عجايبى كه من درين باب ديدم اسبى از آنِ اميرى كُرهاى آورد ارتفاعِ آن وقت بگرفتند و به دست منجّمى صورت دادند و گفتند امير را پسرى آمده است و اين ارتفاعِ وقتِ ولادت است و آن منجم بىچاره عمرها در آن صرف كرد تا آنچه دانست از اعمال و احكام در آن طالع به جاى آورد آن ضحكهاى گشت پس ازين معنى غافل بوَد.»<sup><a href="#p21" name="m21">(21)</a></sup></p><p /><p /><h2>صنايع و حِرَف عصر مؤلّف</h2>از فوايد جامعه شناختى اين كتاب يكى آن است كه در پرده و پوششِ احكام نجوم سخنانى مطرح شده است كه در شناختِ بافت جامعه و برخورد و رويّههاى اجتماعى ايرانِ قرنِ ششمِ هجرى بسيار كمك مىكند. مسلّم است وقتى منجمى احكام نجوم را صادر مىكرد در نظر داشت كه احكام او بايد با بافت جامعه وقت مطابقتى داشته باشند. مؤلّف در فصل پنجم كه مربوط به احكام دوازده خانه از طالع است هر چند احكام و دلايل را از نظر نجومى بيان كرده است و پيش بينى مىكند كه اگر فلان بُرْج در فلان خانه باشد پيشه وحرفه مولود چه خواهد بود؛ اما در واقع تمام صنايع و حِرَفِ عصر خود را ذكر كرده است كه از لحاظ جامعه شناسى درخور توجه است. مؤلّف پيشهوران را دسته بندى مىكند و اوّل پيشه هاى اصلى و سپس پيشههاى فرعى را ذكر مىكند : <p /><p>«فصل صنايع و حِرَف از برج عاشر بايد نگريست. پس دلايل صنايع و حِرَف ازين خانه گفته آيد :</p><p>دلايل پيكان ومسافران : اگر (؟) دليل ستاره سريع السير بود و قمر به وى ناظر مولود " فيج" بَود ... اگر عطارد بود "پيكى" بود كه نامه برَد و رسولى كند ؛</p><p>در خمّاران و خلّالان : اگر قمر دليل عمل بود و با مريخ بوَد در سرطان و زهره از مقابله ناظر بوَد مولود "سركهفروش" باشد و اگر زحل با مشترى بود ... "نفط فروش" بود ... اگر زهره دليل عمل بود ... "روغن فروش" بوَد ؛</p><p>دلايل قِرّاد : اگر عطارد در جُدْى بود ... مولود "قرّاد" و " كپَى باز" بود ؛</p><p>دلايل كنّاسان : اگر زُحل دليل عمل بود ... مولود " كنّاس" بود و نجاست از راهها پاك كند ؛ </p><p>دلايل كسانى كه نى فروشند و نيزه بتراشند : اگر قمر دليل عمل بود مولود "نى فروش" بوَد و اگر مريخ ناظر بود "چوبِ نيزهفروش" اگر عطارد به زحل ناظر بوَد ... "چوبِ بيد فروشد". اگر مريخ تحت الشعاع بود مولود "خَزرانفروش" بود اگر عطارد در حُوت بود ... مولود دوغ وحصير فروشد ؛</p><p>دلايل ثمّار و عوايد از شهد و شيرينى فروختن : اگر آفتاب دليل عمل بود ... مولود خرما فروشد ؛ ... مولود "خرما فروش" بود اگر آفتاب به زحل ناظر بود ... مولود زيتون فروشد اگر زحل در جدى بود " كاريزه فروش" بود ... اگر قمر با زحل در جدى ... بود پنير فروشد اگر آفتاب دليل عمل بود ... مولود "دبّاس" و "ناطف" و "حلوا فروش" بوَد اگر زحل دليل عمل بود ... مولود "دبّاس" بود اگر آفتاب دليل عمل بود ... مولود شكر و "فانيد" فروشد ؛</p><p>دلايل نرّادان : اگر زهره و مريخ در وتد سابع بود ... مولود "نرّاد" بود ... و معاش او ازين بوَد </p><p>دلايل قصّابان : اگر مريخ دليل عمل بود ... دليل "قصابى" بود ...گاو كشد ؛</p><p>دليل فصّادان : اگر مريخ دليل عمل بود ... مولود "رگزن" بود اگر عطارد نظر دارد ... [در] فصّادى استاد بود كه ازآن منافع يابد ؛</p><p>دليل خبّازان و طبّاخان : اگر مريخ دليل عمل بود ... مولود "خبّاز" يا "طبّاخ" بود ... "روغنگير" بود ؛</p><p>دلايل صيرفان : چون آفتاب دليل عمل بود ... مولود "صيرفى" بود اگر قمر ناظر بود از صيارفه متموّل بود اگر زحل در حمل بود ... مولود "صيرفى" و " زرگر" بود اگر صاحب ثانى با زحل بود ... زر از معادن بيرون آرد و اگر آفتاب از اسد ناظر بود "سيمكوب" بود و اگر از اول قوس ناظر عمل سراى ضرب كند (كذا) از "معيّرى" و "ضرّابى" و غير آن اگر زهره دليل عمل بود ... مولود "جوهرى" بود اگر مريخ بديشان نظر كند "كيمياگر" بود. مولود اگر صاحب عمل زهره بود ... مولود "مرجان" و "مرواريد" و "بِسّد" فروشد اگر زحل به برج ثانى بود ...مرواريد فروشد بى قيمت اگر زهره دليل عمل بود ... مولود جواهرميانه فروشد نه قيمتى و نه قسط اگر زحل در برج ماهى بود ... مولود " گوش ماهى" وصدف و چيزهاى بى قيمت بفروشد؛</p><p>دليل آبگينهگران : اگر زهره با زحل بود ... مولود "آبگينهگر" بود ... آبگينه منقوش كند؛ </p><p>سفال فروشان و فخّاران : اگر زحل در ثور بود ... مولود كاسه فروشد ... خُم و سبوى كنَد و فروشد ... سبوىهاى سبز و اصفهانى فروشد ... مولود خشت پخته و گچ و آهك كنَد و فروشد ؛</p><p>دليل گُلْخَنْ تابان : اگر زحل در حمل بود ... مولود آتش گرمابه تابد ... آتش خشت و گچ تابد ؛</p><p>دليل صيادان ماهى : اگر زحل در حمل بود ... مولود "ماهى فروش" بود ؛</p><p>[دلايل] مُرغ فروشان : چون جُدى دليل عمل بود ... بيع باز و چَرغ بوَد ... بيع كبوتر و قمرى و درّاج بود ... بيع مرغ خانگى بود ... مرغ آبى فروشد ... كلاغ و زاغ و امثال اين فروشد؛</p><p>در نخّاسان : ستوران و شُتران و گوسفندان اگر مشترى دليل عمل بود ... مولود اشتر و اسب فروشد مولود استر فروشد ... خر فروشد ...گاو فروشد ...گوسفند فروشد ...سگ شكارى و يوز فروشد ؛</p><p>نخّاس بندگان : چون مشترى صاحب بيت عمل بود ... مولود نخّاسِ بندگان بود ... مولود كنيزكان مغنّيه فروشد ... كنيزكان وغلامانِ خُرد فروشد ... احرار را فروشد؛</p><p>دلايل دبّاغان و پوست فروشان : اگر زحل دليل عمل بود ... مولود چَرم فروش بود ... پوستِ روباه و سمور و سنجاب و امثال اين فروشد ... كيمُخت و امثال اين فروشد ... اديم فروشد ؛</p><p>دليل ورّاقان و صحافان : اگر زحل دليل عمل بود ... مولود كتاب فروش بود ... مولود پوست كُراسه كنَد ...كاغذ و كتاب فروشد ... جِلد كتابها كنَد ... مولود "مُجلّد" بوَد .</p><p>در خياطان و آرد فروشان : عطارد چون صاحبِ عمل بود ... مولود "خياط" بود ... حبوب فروش بود ... عدس و حبوب فروشد ... عدس فروشد ... كنجد فروشد ... ميوه وغلّه فروشد ... جَو فروشد ... گندم فروشد ... ؛</p><p>در گليم و صوف فروشان و پلاس و نمد : چون كوكب عمل در برج حيوانى بود ... مولود پشم و موى حيوانات فروشد ... طيلسان و گليم فروشد ... پلاس فروشد و جُل و شالنگ ... نمد جامه خواب فروشد ... صوف و گليم كنَد ... بزازى و جامه دوزى فروشى (كذا) كند ... مُلحَم و كتان فروشد ... مقنع و جامه زنان فروشد ...كرباس باريك و درشت فروشد ... خَز فروشد ... دستار فروشد ... جامههاى فاخر فروشد ... خَلقان فروشد؛</p><p>در دهقانان و برزيگران : چون عطارد و زهره در وسط السماء بود ... مولود "برزيگر" بود ... دليل برزگرى بوَد و دهقانى ؛</p><p>در ريحان فروشى : (نا نوشته)</p><p>در تره فروشان : چون زحل در جدى بود ... تره فروش بود ... خربزه فروشد مولود وتره و حصير ... تره و گذر و شلغم و چكندر [كذا : چقندر] فروشد ؛</p><p>در ميوه فروشان : چون زحل در جدى بود ... مولود ميوه فروشد ... انگور و انجير فروشد ... ميوه خشك فروشد چون عناب و فندق و چلغوزه و غير آن ؛</p><p>دلايل نيلوَران: اگر در طالع يكى از كواكب ماهى بود ... مولود نيلوَر و دارو فروشد ... مولود داروهاى مختصر فروشد چون سُرمه و مردار سنگ و امثال اين ... مولود ماز و پوست انار و بلوط و امثال اين فروشد ؛</p><p>دليل عطّاران : ... مولود عطّار بوَد و مشك و عود ٌو عنبر فروشد ... ؛</p><p>دليل رسن تابان : اگر زحل در خانه عمل بود... مولود رسن تاب بود...كَنَب تابد... افسار اسب تابد ...گُشتى تابد ... نوار بافد ... رسنهاى سفر تابد ؛</p><p>دليل صيّادان : چون زحل در طالع بود ... مولود صيّاد بود ... مولود به مرغِ شكار و يوز و سگ صيد كند ... مولود به مرغ و باز صيد كند ...دليل صيد ماهى و صيد دريا بود ؛</p><p>دليل اطبا : زهره و مريخ چون به تربيع يكديگر باشند ... مولود "طبيب" بود ... دليل جرّاحى بوَد ... دليل علاج بواسير و حقنه بود ... دليل كحّالى بود ... دليل كندن دندان بود ... مولود عِلاج كوفتگى و شكستگى كند ؛ </p><p>دليل بازيگران و رسن بازان : قمر و عطارد چون با مريخ و زهره بود ... چنگ يا صَنْج زند ... مولود "رقّاص" و "پاىْزن" باشد ... دليل رسن بازى و رسن بر سر و روى او زدن بوَد ... دليل پاى زدن و بازى كردن بود ...؛ </p><p>دليل آهنگران : چون مريخ با زحل در اوتاد بود ... مولود " آهنگر" باشد ... مولود شمشير و سلاح كنَد ... كارد و ناخنچين و امثال اين كنَد ... صناديق و آينه و آلت زنان كنَد ؛</p><p>دلايل كَشتى بانان : اگر عطارد با زحل در وسط السماء بود ... مولود كشتىبان بود ... مولود كشتى بسازد و زورق ؛</p><p>دلايل نفّاطان : (نا نوشته)</p><p>دليل كاريزكَنان : اگر مريخ دليل عمل بود... دليل كاريزكنان بود ... معادن زر و نقره كاود ...گور كنَد ...كاريز راند ... بِركه و حوضهاى لطيف كند و آبگيرها ؛</p><p>دليل زرگران (كذا : رنگرزان) : اگر زهره و مريخ در مكان عمل بود ... مولود "رنگرز" بود ... كرباس مُهركند ؛</p><p>دلايل نقّاشان : چون قمر در حدّ عطارد بود ... مولود "نقّاش" بود ... نقشِ ساج و روى آهن و امثال آن كنَد ... نقش زر و نقره كنَد ... تذهيب و زينت مصاحف و كتب كند و نقش مصلى و امثال اين ... نقش جامه ها كند ... ؛</p><p>دليل خرّازان و كفشگران : مريخ چون مشاهد مشترى بوَد ... دليل "خرّازى" بوَد ..."كفشگر" بود ... مَشك دوزد ... سرّاجى كند ... نعلين و امثال آن دوزد ... ساز زين و لِگام اسپ و امثال آن سازد ؛</p><p>دلايلِ درودگران : اگرعطارد به مريخ ناظر بود ... "درودگر" بوَد ... آلتِ لهو تراشد چون طنبور و چنگ و غير آن ... و تابوت و چوب سقف و امثال اين تراشد ... زين و تير وكمان و امثال اين تراشد و منجنيق و عرّاده ... كجاوه و مَحمل و آلاتِ سفر تراشد ... دولاب و كشتى و امثال آن تراشد ... ؛</p><p>دليل جولاهان : اگر عطارد دليل صناعت بود ... دليل "جولاهگى" بود ... ملحم و سَقلاطون و نسيج و امثال آن بافد ... پلاس و زيلو بافد ... صوف بافد ... حصير بافد ... ؛</p><p>دلايل درزيان : اگر عطارد در وتد [بود] ... دليل "درزى" بود ... موى دوز بود ... كلاه و قبا دوزد ... مصلى دوزد ... بوريا بافد يا جامه كرباس دوزد ... خيمه دوز بود .<sup><a href="#p22" name="m22">(22)</a></sup></p><p>مؤلّف در همين فصل ضمناً از حرفههايى مانند حمّالى سقّايى صاحبِ بريد بودن كاردكنى گرچگرى (گچگرى) و راعى بودن هم ياد كرده است و در ديگر فصلها نيز از برخى پيشههاى متولّدان ذكر كرده است. مثلاً در ضمن دلايل آفتاب در حد عطارد گويد : « از كتابت و نُسَخ زندگانى كند ... قرآن و اخبار فقه نويسد .»<sup><a href="#" name="m23">(23)</a></sup> و درضمن دليل مريخ در خانه عطارد گويد: « كاتب بوَد و لغات وعلوم سُريانى داند و بوَد كه در علمِ كلام مُبَرّز بود و كتب نويسد و درميان مردم به علم و حكمت تمييز دارد.»<sup><a href="#p24" name="m24">(24)</a></sup> و رد تثليث عطارد گويد : « منجم بوَد يا كاتب و مستوفى يا مهندس .» <sup><a href="#p25" name="m25">(25)</a></sup> و در تسديس عطارد گويد : «عالمِ موسيقى وعلوم اديان ... عالم و حافظ و حكيم و علم از خاطر و طبع خويش استخراج كند و علوم كاريزها و رمّامى داند.»<sup><a href="#p26" name="m26">(26)</a></sup> و چون عطارد در خانه مشترى باشد متولد «روزنامهها نويسد» و «كتب روز نويسد»<sup><a href="#p27" name="m27">(27)</a></sup> و اگر زُهره در خانه عطارد باشد فرزند «مؤلّف بوَد يا مصوّر يا نسّاج يا نقّاش.»<sup><a href="#p28" name="m28">(28)</a></sup></p><p>پيشهها و حرفههايى كه ذكرشده است مؤلّف همه را تقريباً به مردان اختصاص داده است. امّا در جايى پيشههاى زنان را نيز ذكركرده است. آنجا كه مىگويد اگر مُشترى در خانه زُهره بوَد متولدِ مرد « زنى بزرگوار را به زنى كند و بوَد كه زنى مشّاطه يا معلّمه به زنى كند و اگر زنى بوَد از تعليم و قرآن خواندن وآموختن حَظّى و درجه يابد» <sup><a href="#p29" name="m29">(29)</a></sup>.</p><p /><center><img height="423" alt="ترقیمه، یادداشت های عارف نوشاهی" hspace="0" src="http://tarqimeh.kateban.com/images/fehrest.jpg" width="289" align="absMiddle" vspace="20" border="1" /><p /><p><font class="p_d">صفحه نخست از نسخه خطى كتاب جوامع احكام النجوم ، كتابت از قرن يازدهم هجرى</font></p><p><font class="p_d">كتابخانه مجلس شوراى اسلامى ، شماره 2135</font> </p></center><h2>نامگذارى مردان و زنان در عراق و خراسان</h2>مؤلّف به برخى نامهاى مشترك زنان و مردان كه در ايران زمين رايج بوده است اشارات جالبى دارد. او مىگويد : « نامِ مردى بوَد بر زنى نهاده يا نام زنى بر مردى نهاده چنانك اندر عراق مردان را «عزيزى» نام كنند و اين در خراسانْ خاص بنامِ زنان است و بعضى كنيزكان را «قـُـتـلـُـغ» مىخوانند و مردان را همين برجمله نامى بوَد كه مردان را و زنان را بشايد»<sup><a href="#p30" name="m30">(30)</a></sup> .<p /><p /><p /><h2>انواع مرگِ فـِـجـا</h2>مؤلّف در فصل پنجم انواع مرگِ فِجا [مرگ ناگهانى] را كه باز اشاره به حوادث طبيعى وغيرطبيعى زمان مىكند چنين بيان داشته است : « در آبْ غرق شوند ... بآتش سوزند ... از بالا بيفتند ... از آبله بميرند ... زَهر دهند ... اَسباع بخورد ... از بسيار خوردنِ خَمْر بميرند ... بر دار كنند ... خويشتن را به دستِ خود بكشند ... [و مؤلّف در ضمن آن گويد] : حكيمى فاضل محمود خوارزمى در مدرسه نظامى به مرو در سنه عشرين و خمسمائه خويش را به كاردِ قلمتراش بكُشت ... » <sup><a href="#p31" name="m31">(31)</a></sup>.<p /><p /><p /><h2>رويّهها و فسادهاى اجتماعى</h2>در لابلاى متن نكات متعددى ديده مىشود كه انعكاسِ رويّههاى اجتماعى عصر مؤلّف را دارند؛ مثلاً از قديم در جوامع شرقى ولادتِ پسر باعثِ شادى و ولادتِ دختر باعثِ غم و اندوه بوده است. در روزگار مؤلّف همچُنين بوده است آنجا كه مىگويد : « اگر توأمان دو پسر باشند اكثر آن باشد كه پدر از پسِ ولادتِ ايشان هلاك شود از شادى بافراط؛ و اگر دو دختر باشند بيشتر آن باشد كه مادر هلاك شود از غايت اندوه» <sup><a href="#p32" name="m32">(32)</a></sup>.<p /><p /><p /><h2>اصطلاحات زبان</h2>ماهيت كتاب جوامع احكام النجوم طورى نبوده است كه مؤلّف به نثرِ منشيانه بپردازد و مثل تاريخ بيهق نمونهاى از نثر كهن پارسى بر جاى بگذارد. نثر جوامع بسيار ساده است و مؤلّف گاهگاهى اصطلاحات جالبى را بهكار مى برد . از جمله : « زناء مردان كه او را "ابوالحكمى و مشايخى" خوانند»<sup><a href="#p33" name="m33">(33)</a></sup> هر دو اصطلاح مذكور نادر و غريب است و در كتب لغت ـ مثلاً لغتنامه دهخدا ـ ديده نمىشود. «كريم و فاضل و طالب علم "روزىمند" بوَد»<sup><a href="#p34" name="m34">(34)</a></sup> ، « در سفر "روزىمند" بوَد و مال يابد»<sup><a href="#p35" name="m35">(35)</a></sup> ، «به فرزند و دخترينه شاد شود»<sup><a href="#p36" name="m36">(36)</a></sup> ، « آرزوهاى فعلهاى بَد كند و با دروغگويان و "نمونهكنَان" مخالطت كند»<sup><a href="#p37" name="m37">(37)</a></sup> .<p /><p /><p /><p /><p /><p /><h4>پاورقى</h4><font class="f_n"></font><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p1"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m1">1)</a> ياقوت حموى. معجم الادباء به تصحيح د.س.مرگليوث مصر 1928 م چاپ دوم الجُزء الخامس ص 208 - 218.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p2"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m2">2)</a> سعيد نفيسى. « امام ابوالحسن بيهقى و مؤلفات او» مهر تهران سال 2، ش 4، ص 333 - 347.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p3"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m3">3)</a> تتمه صوان الحكمه با حواشى عالمانه پرفسور مولوى محمد شفيع كه بيشتر مبتنى بر ترجمه فارسى تتمه يعنى دُرة الاخبار است در 1351 هـ / 1935 م در لاهور پاكستان چاپ شده است. نام صاحب دُرّة الاخبار معلوم نيست امّا او ترجمه را به غياث الدين محمد وزير (مقتول 21 رمضان 736 ق) ابن رشيد الدين فضل اللّه معنون داشته است.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p4"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m4">4)</a> تاريخ بيهق به كوشش احمد بهمنيار و با مقدمه علامه ميرزا محمد بن عبدالوهاب قزوينى در تهران (1317 ش) چاپ شده است. امّا چاپى كه با مقدمه انگليسى و تصحيح و حواشى و فهارس و مقابله با نُسخ متعدد به وسيله دكتر قارى كليم الله حسينى در حيدر آباد دكن 1388 هـ / 1968 م انجام گرفته است به مراتب بهتر است.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p5"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m5">5)</a> دو نسخه خطّى معارُج النهج در كتابخانه مدرسه فاضل خان در مشهد بوده كه پس از ويرانى مدرسه مذكور هر دو نسخه به كتابخانه آستان قدس رضوى منتقل شده است. نيز رجوع شود به : محمود مهدوى دامغانى « ابوالحسن بيهقى فريد خراسان و شرح نهج البلاغه» نشريه دانشكده معقول و منقول مشهد ش 1 (1347 ش) ص 64 - 77. كتاب معارج النهج به كوشش مرحوم دانشپژوه در سال 1367 تصحيح و توسط انتشارات كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى در قم به چاپ رسيده است. نامه بهارستان .</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p6"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m6">6)</a> نسخه آن در كتابخانه آستان قدس رضوى موجود است. كتاب لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب به تصحيح سيد مهدى رجايى در سال 1410 ق توسط كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى در دو مجلّد چاپ و منتشر شده است. نامه بهارستان.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p7"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m7">7)</a> ياقوت حموى، ج 5، ص 212.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p8"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m8">8)</a> منزوى احمد، فهرست نسخه هاى خطّى فارسى تهران 1348 ش، ج 1 ، ص 284.</font></p><p /><p /><p dir="ltr" align="left"><font class="f_n"><a href="#" name="p9"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m9">9)</a> Dunlop, D.M.,(Al-BAYHAKI) The Encyclopaedia of Islam , New edition, Leiden, 1986, Vol.I, p.1132.</font></p><p><font class="f_n"><a href="#" name="p10"></a></font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#m10">10)</a> ياقوت حموى، ج 5، ص 12 - 211.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p11"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m11">11)</a> بيهقى، جوامع احكام النجوم، ورق 43 ب خطّى كتابخانه نوشاهيه اسلامآباد ش 74 .</font></p><p><font class="f_n">در اين مقاله تمام ارجاعات جوامع به همين نسخه خودم است. در آغاز يك برگ و در خاتمه نيز چند برگ از فصل دهم افتاده است. اما خط نسخه به سده 9 مىماند و بر اكثر اوراق مُهر «منصف اين طرفه نسخه دلخواه وقف شد خالصاً لوجه اللّه) 1115 ثبت شده است. و برگ 20 ب مُهر «محمد شريف بن ملا شاه لطيف» دارد. نسخه متعلق به افغانستان بوده كه بعد از غائله 1979 م به پاكستان رسيده است.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p12"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m12">12)</a> ياقوت حموى، ج 5، ص 208.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p13"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m13">13)</a> محمد قزوينى، بيست مقاله، تهران، 1332 ش، چاپ دوم، جلد 2، ص 106.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p14"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m14">14)</a> نفيسى، ص 338 و 343.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p15"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m15">15)</a> نك : محمد طاهرى سبزوارى «مذهبِ ابوالحسن على بيهقى»، آينده، تهران، سال 16، (1359 ش) ص 470 - 471.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p16"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m16">16)</a> براى محاكمه دلايل اين دو محقّق فقيد و اصولاً اين گونه روش استخراج نتايج از جملههاى دعائيه رجوع شود به مقدمه محمد موسى (امرتسرى) بر كشف المحجوب ترجمه اردوى ابوالحسنات سيد محمد احمد قادرى، لاهور، 1982 م.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p17"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m17">17)</a> بيهقى، 198 الف.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p18"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m18">18)</a> نفيسى، ص 343.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p19"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m19">19)</a> همان، ص 341.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p20"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m20">20)</a> بيهقى، ورق 2 ب ـ 3 الف.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p21"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m21">21)</a> همان، ورق 3 ب.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p22"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m22">22)</a> همان، ورق 92 الف تا 98 الف. </font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p23"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m23">23)</a> همان، ورق 113 الف.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p24"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m24">24)</a> همان، ورق 118 ب.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p25"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m25">25)</a> همان، ورق 15 الف.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p26"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m26">26)</a> همان، ورق 151 ب.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p27"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m27">27)</a> همان، ورق 158 ب ـ 159 الف.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p28"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m28">28)</a> همان، ورق 103 ب ـ 104 الف.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p29"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m29">29)</a> همان، ورق 118 الف.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p30"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m30">30)</a> همان، ورق 35 ب.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p31"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m31">31)</a> همان، ورق 85 ب ـ 87 ب.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p32"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m32">32)</a> همان، ورق 5 الف ـ 5 ب.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p33"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m33">33)</a> همان، ورق 30 الف.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p34"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m34">34)</a> همان، ورق 145 الف.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p35"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m35">35)</a> همان، ورق 123 ب.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p36"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m36">36)</a> همان، ورق 160 الف.</font></p><p /><p><font class="f_n"><a href="#" name="p37"></a></font></p><p><font class="f_n"><a href="#m37">37)</a> همان، ورق 178 ب.</font></p><p /><p><font class="f_n">اظهار تشكّر : از دوست عزيز آقاى نجم الرشيد پژوهشگر فرهنگستان زبان و ادب فارسى سپاسگزارم كه براى تكميل اين مقاله بعضى منابع مورد نياز راقم السطور را در تهران تهيه كردند و به اسلامآباد فرستادند.</font></p><p /><p /></div><center><hr width="90%" color="#800000" /><font class="f_n"><font class="f_ref">نامه بهارستان ، سال اول ، شماره اول ، (بهار و تابستان 1379 ش) , ص 51 ـ 58 </font></font></center>
پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۷ ساعت ۱۸:۵۷